Thursday, April 09, 2009

از همون روز اول شوخی ها شروع شد و ما طلایه دار شوخی بین دوستان ...(البته تا قبل سوار شدن به اتوبوس ها) ولی امین خان که از بچه های حقوق بودن دسته هممون رو از جلو بست ،تا جایی که تو کل کاروان و اتوبوسها معروف شد به مرد دویا سه هزارچهره
نمونه ای از شاهکاراشو بعدا میذارم
که بقیه دوستان هم مستفیز بشن
تو بین بچه ها از هر قشر و طرز فکری بودش از من گرفته تا الا ماشاالله

شب اول بود که از خواب بلند شدم ...اعصابم ریخته بود به هم ،اتوبوس داشت به راهش ادامه می داد.... هشت روز مسافرت با اتوبوس ....دوری از خونواده اونوهم تو ایام نوروز، دیگه حس و حال سفر رو نداشتم
صبح شد و کم کم با امین آشنا شدیم و این بار ورق برگشت ،چندتا دوست داش مشدی و باحال -منجمله حسن آقا -هم پیدا کردیم....در واقع اونا مارو پیدا کردن!!ا
کمکمک مرام ها رو شد -مثل مرام علی داداش- ، اشعار جاری شدند و غنچه ها شکفتند و هیچ کس ازآن در امان نبود بالاخص تدارکات که ما هم جزوی از آن شدیم.......ا

تدارکات اولیبدی--داشکلمه دونوبدی مضمون=وقت غذا یا پذیراییه
تدارکات اویاخدی--اینقلابا دایاخدی مضمون=ایول به تدارکات

0 Comments:

Post a Comment

<< Home