Friday, May 07, 2010


گفتمش عشق را معنا بكن؟------عكس مادري بر سر مزار فرزندش را كشيد
گفتمش چيست تو را اين حال و هوا؟------ گفت: حال معنا مي شوم
.
.
عشق يعني ناله هاي جان سوز يك مادر كه تنها اومده سر خاك پسرش شهيدش. بعد گذشت اين همه سال، هنوزم طوري گريه ميكنه كه انگار ديروز از دستش داده. مادر نيستيم تا ببينيم چي ميكشه

امروز پنجشنبه
واسه اولين بار قسمت شد برم واديه رحمت. هميشه دلم مي خواست بيام اينجا ولي هيچ وقت قسمت نشده بود. امروزم كه اومدم هم يه مرايم رو بهونه كردم و هم دلم رو

گفتم برم بين قبور كه خلوته، هم يه تمريني كنم و هم يه دوري بين اين مزار شهدا بزنم. عجب صفايي داره بخدا... كم كم داشتم بر ميگشتم به محل مراسم كه ديدم صداي قرآن مي آيد و مجري برنامه هم داره ميياد سمت من! نيگا كردم به گوشيم كه ببينم ساعت چنده! كه ديدم بيچاره زنگيده و من نشنفدم. ميگفتش دوبار به اسم صدات كردم كه آقاي فلاني واسه تلاوت قرآن تشريف بيارن....كه خبري ازت نشد و بالاخره يكي از حضار اومد و قران خوندش. گفتم بس زيادم بد نشده...شايد اگه من مي خوندم مراسم خوب نمي شد و .... من كه صفام رو كردم شما هم مراسمتون بدون مشكل برگزار شد همين بسه ديگه!ا

بعد يه مراسم ساده، حضار رفتن واسه زيارت قبور و ... منم باز رفتم سر مزار شهدا ، وقتي برگشتم ديدم همه رفتن و از دوستان كسي نيست. يه كم اون طرف تر يه جايي بود كه چند تا كفش جلوش بود فك كردم شايد بچه ها رفتن اونجا واسه استراحت.... همينكه رفتم تو ديدم مزار چند تا شهيد گمنام اونجاس. باز يه دوري توش زدم و يه هوايي تازه كردم... خوش به حالشون

همونجا گوشي زنگيد ، آقا جلال بودش كه مي گفت" وحيد كجايي؟!‌ ما امروز هي تو رو گم مي كنيما"!ا

گفتم " همينجام! الان ميام . يه دو ركعت نماز شكسته خوندم و گفتنم خدايا شكرت .... بخدا قوفيق مي خواد. خدا اين توفيق رو نصيب آدمايي مثل منم ميكنه... كافيه از ته دل بخوايم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home