نوشتن یا ننوشتن مسئله اینست
مینوسیم چون نمی خوام بگم! مینویسم تا کمی راحتتر شوم و مینوسم تا خودمو زیادی گم نکنم
گم گردن یا گم نکردن مسئله اینست!!
آره خیلی وقتا تو پیچ و خم جاده ها گم میشیم و فقط یک شک یا پیشامد ناگوار و یا یک دوست دوست! میتونه ما رو سرراه برگردونه
زندگی یه جادست خیلی ها مون توش پنچر میکونیم درحالی که از پنچر شدن هم میترسیم.ولی خوب نیاید از رو رفت!!! امید تنها چیزیه که داریم و همینه که ما رو به ادامه دادن راه ترغیب میکنه
کریم رفت... واقعا باورکردنش سخت بود که دیگه نمیبینیش ولی خوب عادت کردیم همونطوری که به ازدست دادن پدربزرگ عادت کردیم.خدا رحمتشون کنه
گل پونه های وحشی دشت امیدم، وقت سحر شد ---خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
بقیه شو دوست ندارم بنویسم چون واقعا تنها نیستم!!! ولی از تنها شدن می ترسم.اون شب... اون خواب...واقعا اگه روزی بشه که تنهای تنها بشیم ، ما باشیم و خدامون و عطش و حسرت یه گوشه چشمی ولی....!؟
رویا ..... واقعیت
اینا آنقدر واسمون عادی شده که حتی گاهی فکر می کنیم مرگ واسه ما یکی نیستش!!..حال اینکه خواهد آمد هم اکنون یا در آینده ای نچندان دور
بسطامی مرد....گل پونه ها تموم شد.این دفعه این آهنگ واسم زیاد مملوس نبود ، شاید اینم عادی شده؟
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود......خواهیم یا نخواهیم اینست حقیقت و از این خوشحالم و ترسان
0 Comments:
Post a Comment
<< Home