Monday, August 23, 2010

اولش خواستم بنويسم " سلام بر ما در روزي كه سرباز شديم.. سلام بر ما در روزي كه سردوشي گرفتيم..."ا
ولي بعدش منصرف شدم...واسه همينم ديگه ننوشتمش!!ا

آخه ما كجا و كردستان كجا!؟

زد حال خورديم... اونم از نوع سرقفليش!

بقول بچه ها..." مگه اونجا &&& ندارن كه حالا ما بايد بريم اونجا خدمت كنيم!"

بعد 8 روز يعني 9ام شهريور بايد خودمونو به يگان جديد معرفي كنيم

حالا موندم كه اين 8 روز مرخصي رو چطوري بگذرونم؟... نه مراسم صبحگاهي ،نه مراسم شام گاهي، نه رژه يي، نه به صف شدني، نه دستوري و......

تازه داشتيم عادت مي كرديما!اا

-----------------------------------------------

از فرصت هات استفاده كن، شايد ديگه فرصتي نشه.

3 Comments:

At 9:34 PM, Anonymous دخترک اوریجینال said...

سربازی هم عالمی داره! از من که رفتم بپرس
:D

 
At 9:35 PM, Anonymous mohsen said...

سلام
وحید خوبی که؟
من آره بابا حال میده.
عجب کیفی داره کردستان خدمت .
توی سمایی که به استخون آدم می رسه پست باشی .
اونم ساعت 4 صبح، که دنبونات صدایی شبیه چکش برقی می دن
آره جونم می فهمم.

 
At 3:54 PM, Blogger vahid said...

هوا بس ناجوانمردانه سرد است… آی…

دمت گرم و سرت خوش باد !
سلامم را تو پاسخ گوی…در بگشای!
منم من…میهمان هر شبت … لولی وش مغموم.
منم من… سنگ تیپا خورده ئ رنجور.
منم … دشنام پست آفرینش… نغمه ئ ناجور.
نه از رومم نه از زنگم ،همان بي رنگ بي رنگم .
بيا بگشاي در،بگشاي،دلتنگم.
حريفا!ميزبانا! ميهمان سال وماهت پشت در چون موج مي لرزد.
تگرگي نيست ، مرگي نيست،.
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است .
من امشب آمدستم وام بگذارم .
حسابت را کنار جام بگذارم .
چه میگویی که بیگه شد…سحر شد… بامداد آمد؟
فریبت میدهد …بر آسمان این سرخی بعد تر سحرگه نیست.
حریفا ! گوش سرما برده است این…یادگار سیلی سرد زمستان است.
و قندیل سپهر تنگ میدان ..مرده یا زنده…
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود…پنهان است.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز … شب باروز یکسان نیست.
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر..درها بسته …سرها در گریبان…دستها پنهان…
نفسها ابر…دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده …سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است….
.
.
.
محسن جان كجايي ببيني كه چجوري شب و روز پست ميديم!
درجه كيلويي چند؟

 

Post a Comment

<< Home