Friday, March 26, 2010

اين سال نو هم عجب سالي هستش

خوب گفتن كه سالي كه نكوست از بهارش پيداست ولي ايشالله كه امسال از بهارش پيدا نباشه!

- داداش ياسر گلم كه مرخصي اومده بد جوري حالش گرفتس. بيچاره افتاده نقطه صفر مرزي. خدا مي دونه در چه وضع و حاليه.

- باباي داش هادي هم كه از قبل عيد بيمارستان بستري بودش... شكر خدا الان بهتره.

- خونه عمه اينا رو هم كه دزد زده!

- ماشين عمو اينا هم كه اونجوري خراب شد....

و.......

همه اينا يه طرف، اين شوخي هاي ما هم همون طرف.

به رسم شاد كردن همديگه مي خنديم و مي خندونيم ولي واي به روزي كه اين شوخي ها كار دستت بده.

امسال هم مثل سالهاي قبل، يه بخش شوخي هامون ازدواج هستش!!!!‌ ولي واي به روزي كه قرعه به نام خودت بيافته!

اين بار ديگه شوخي نبود......شوخي تموم شد!

ياد يه جك قديمي افتادم كه باباهه مي خواد پسرشو زن بده!

باباهه ميگه " ببين پسرم رسم ما اينه كه از فاميل دختر بستونيم! مثلا من مامانتو گرفتم، عموت زن عموت رو گرفته، دايي زن-داييت رو گرفته و........ حالا تو هم بهتره دختر && رو بگيري!"

مامان ميگه " بابات مي خواد زنت بده!....مي خواد سربازيت يه شهر ديگه نيافته و همينجا بموني.

بابا ميگه" دختر &&، هم دختر خوبيه، هم آشناس و هم اينكه......

يه انگشتري مي بريم و عقدش مي كنيم"!

بحث شكار لحظه هاست!

ولي وقتي شكارچي شكار نكنه، شكار هم معنايي نداره