Wednesday, November 03, 2010

بيسيمچي پچ كرد كه دوتا خودروي مشكوك رويت شدن....اعزام شين به محل....! يكي گفتش كه احتمالا پژاكه و همونايي هستن كه تو سنندج تيراندازس كردن و چند نفري رو كشتن!.. يه لحظه فضاي سنگيني حاكم شد .. وحيد فشنگ مشكي رو دربيارو اسلحه رو آماده تيراندازي . درگيري.ا
افسر گشت گفتش كه به احتمال قوي دارن بار قاچاق مي برن...منم كه از خدام بود كه بار باشه!ا
بوي باروت پيچيده بود تو خيابون... منم ديگه حس تكاوري و آرتستيم با هم مخلوط شده بود....يا ميميريم يا ميكشيم!..ا
يكي از خودروهاي مظنونين ميخ هاي سه گوش پرت كرده بود و چندتا از ماشينامون پنچر شده بودن. آگاهي، اطلاعات، يگان امداد و پشتيباني و كلانتري با هم اومده بودن... بهد از كلي فرار و گريز بالاخره بيسيم زدن كه هر در خودرو متتوقف شدن. سرنشيناي پاترول در رفته بودن ولي مال زانتيا دسگير شدن ... افسر گشت ما بازرسي كردو سوار پشت پيكاب كردن. يكشون لبخند به لب داشت و يه شايد يه جورايي با تمسخر به دستگيريش فكر مي كرد. شنيدم طرف ظرف 24ساعت آزاد شد چون جرمي به گردن نگرفت...... تعقيبم كردين، منم ترسيدم و در رفتم!ا
.
.
.
محموله پاترول چي بود؟؟؟!!!!........ كلي مشروبات الكلي! يكي از تيرا يه رديف از قوطي ها رو سوراخ كرده بود و بوي گندش همه جاي ماشين رو گرفته بود. ماشينا رو يدك كشيدن و رفتيم برا تخليه بار!!!.. مونده بوديم كه اينهمه بار رو چجوري تو پاترول جاسازي كرده بودش ....سرتاپا نجس شديم.ا
اونور تر ديدم يكي از سربازاي محل مي خواد كش بره.....يه قوطي سوراخ هم گير اورده بودو مثل نديد بديدا مكش ميزد

ديروز با دوستان رفتيم بيرون....آي كه چه چسبيد!.....ياسر شيرني مياره دم در ميده و ميره!...سيد و هادي هم كه مثل قديما (زموناي شاه) بازم اومدن دنبالم و رفتيم صفا سيتي!.... جاي سيد مهدي و رشيد و هادي2و داش ياسر خالي!!!!! تا باشه ازين شاماا
بعدش هي بگين رفاقت مرده! كجا مرده!!!!...داداش من اينجا تبريزه!!ا
حالا فردا كي حوصله داره كه برگرده بيجار!.. بازم گشت و پست!... بعضي روزا 16 ساعت مشغول خدمت برا اسلام و مسلمينيم!!!ا
به سربازه ميگن آماده شو بريم برا طرح مدارس.... ميگه:" كي؟...من!!؟.... من كه بيشتر از همه شماره ميدم!"ا
.
.
آخه مارو چه به ماشين شستن و ظرف شستن! مارو چه به نظافت اتاق!..مارو چه به پست دادن جلو ايستگاه پليس...مارو چه به پست دادن جلو كلانتري!... مارو چه به پذيرايي از مقامات...ماروچه به ماروچه!ا
همون بهتر كه دژبان يا آشپز ميموندم
.
.
بدبختي اينه كه اينجا به افسرا ارزش نميدن! ببينين چقدر بدبخت شديم كه سروان تمام مملكت بايد بره جلو مدرسه دخترونه برا طرح مدارس كشيك وايسته.... 10دقيقه زودتر ميره و10 دقيقه هم ديرتر از دانش آموزا برميكرده به كلانتري!..ا
حالا تو اين سرما كي پست وايميسته؟!........آخه تا كي بايد مرد شيم!ا